وقت رفتن فرارسيده است و بايد كوله بارمان را ببنديم و برويم، وقت رفتن، همان لحظه اي رسيد كه ما آمديم و اگر عاقبت انديش بوديم در مي يافتيم كه بايد روزي كوله بارمان را بجوييم و گام در راه بگذاريم و چشم به افق بدوزيم و برويم كه رفته باشيم.
حالا مي فهميم كه اين روزها چه زود گذشت و آن ها كه هر روز به فكر رفتن بودن، امروز تعجب نمي كنند كه چرا وقت عزيمت رسيده است
و آن ها كه هميشه در انديشه ماندن بودند، حالا كه بايد بروند، مانند اين است كه نابود شده اند و نمي توانند باور كنند چه قدر زود روزها گذشت و رفت و غبار پيري بر چهره خاكستري مان نشست.
ما از همان روز كه آمديم به فكر رفتن بوديم و امروز هم زودتر از ديگران در صف سفر ايستاده ايم. قرار نيست كسي بماند. همه مي رويم، فقط دير يا زود دارد، وگرنه كسي نمي تواند اين جا خيمه بزند و جايش را گرم كند و نام خويش را بر سر در منزل خود حك، و كوي و دياري را براي هميشه به نام خود ثبت كند.
همه مي رويم و خوشا به حال كساني كه همواره به خود يادآوري مي كنند، رفتن نزديك است و ماندن بعيد. رفتن تقدير ماست و ماندن، انديشه شيطان. رفتن يعني رسيدن و ماندن يعني در جا زدن و گرفتار رخوت شدن.
خوشا به حال كساني كه به فاصله طلوع تا غروب دل نمي بندند و مي دانند كه قافله عمر تا چشم بر هم مي گذاريم، از راه مي رسد و به سويي كه بايد، پيش مي رود، خوشا به حال كساني كه مي دانند كه بايد بدانند.
و ما جزو كساني هستيم كه مي دانستيم از ابتدا كه رفتني هستيم، براي همين دل به چيزي و كسي نبستيم و امروز مثل پر از جاي مان برمي خيزيم و سويي كه ما را فراخواندن پيش مي رويم، سويي كه خدا خواسته است، سمتي كه خورشيد از آن سمت چهره شان را عيان مي سازد.
پنجشنبه ۰۳ اردیبهشت ۹۴ ۱۳:۴۳ ۱۸ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد